جدول جو
جدول جو

معنی چرخ زن - جستجوی لغت در جدول جو

چرخ زن
(طَ بَ)
کنایه از رقاص باشد. (برهان) (آنندراج). رقاص. (ناظم الاطباء). بازیگر:
در وجد و حال همچو حمام است چرخ زن
بر دیده نام عشق رقم کرده چون حمام.
خاقانی.
، کنایه از مردم سیاحت کننده باشد. (برهان). کنایه از سیاح. (آنندراج). سیاح و سیاحت کننده و مسافر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
چرخ زن
(چَ خِ زَ)
چرخ پیرزن. آلت پنبه ریسی. آلت ریسندگی:
چرخ چون چرخ زنان نالانست
دل ز چرخ اینهمه نالان چه کنم.
خاقانی.
رجوع به چرخ پیرزن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرخ زند
تصویر فرخ زند
(پسرانه)
مرکب از فرخ (مبارک) + زند، نام پسر علیمردان خان زند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از چرخ زدن
تصویر چرخ زدن
چرخیدن، گشتن، گردش، بر گرد خود یا چیزی گشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چنگ زن
تصویر چنگ زن
چنگ زننده،، نوازندۀ چنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چرت زدن
تصویر چرت زدن
اندکی خوابیدن، به خواب کوتاه رفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چرخ وش
تصویر چرخ وش
چرخ وار مانند چرخ، شبیه چرخ در حرکت و گردش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چوب زن
تصویر چوب زن
آنکه با چوب به کسی یا چیزی بزند، چوب زننده،
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چرخیدن
تصویر چرخیدن
دور خود یا دور چیزی گردیدن، چرخ زدن، چرخ خوردن
فرهنگ فارسی عمید
(چَ زَ)
گردگردان. در حال چرخیدن. دورزنان. گردان و چرخان:
کف چرخ زنان بر می می رقص کنان در دل
دل خارکنان از رخ گلزار نمود اینک.
خاقانی.
کمتر از ذره نئی پست مشو مهربورز
تا بخلوتگه خورشید رسی چرخ زنان.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ)
ریسندۀ ریسمان و غزال. (ناظم الاطباء) ، گشت زن. پرسه زن. آنکه بیهوده و بدون قصد از سوئی بسوئی رود. رجوع به چرخه زدن شود
لغت نامه دهخدا
(اَ گُ نِ / نَ دَ)
بمعنی حرکت دوریست. (آنندراج). گرد گردیدن. بدور خویش گشتن چون سنگ آسیا. مانند گردباد بگرد خویش گردیدن. دور زدن. به دور خود یا بدور چیزی گشتن. به گرد خود گشتن:
هست به پیرامنش طوف کنان آسمان
آری بر گرد قطب چرخ زند آسیا.
خاقانی.
این گفت و نهاد بر زمین دست
چرخی زد و دست صبر بشکست.
نظامی.
گرد سر دولتیان چرخ ساز
تا شوی از چرخ زدن بی نیاز.
نظامی.
سر فروکن یکدمی از بان چرخ
تا زنم من چرخها بر سان چرخ.
مولوی.
بعد ازین چون مهر مستقبل نگردم جز به امر
پیش ازین گر چون فلک چرخی به رعنائی زدم.
سعدی.
، رقص صوفیانه کردن. سماع درویشانه کردن. از سر جذبه و شوق چرخیدن، چون صوفیان:
در وجد و حال بین چو کبوتر زنند چرخ
بازان کز آشیان طریقت پریده اند.
خاقانی.
، رقصیدن. بدور خود چرخیدن بنشانۀ رقص و پای کوبی و شادمانی:
شیر را چون دید در چه کشته زار
چرخ میزد شادمان تا مرغزار.
مولوی.
مه کرد شبی طواف آن کوی
صد چرخ دگر بذوق آن زد.
طالب آملی (از آنندراج).
، در تداول عامه، راه رفتن. گردش کردن. حرکت کردن بعنوان تفرج و تماشا چنانکه گویند: دیشب در خیابانها چرخی زدیم. تو اینجاها چرخی بزن تا من فلان کس را ملاقات کنم و برگردم. رجوع به چرخ و چرخیدن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ضرب زن
تصویر ضرب زن
آنکه ضرب نوازد ضربگیر. نوعی توپ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چرخ زدن
تصویر چرخ زدن
دور خود گردیدن چرخیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چرت زدن
تصویر چرت زدن
میل بخواب داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چگر زن
تصویر چگر زن
نوازنده چگر چگرچی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چرخیدن
تصویر چرخیدن
((چَ دَ))
دور خود یا چیزی گردیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چرخ زدن
تصویر چرخ زدن
((~. زَ دَ))
چرخیدن، گشتن، آوارگی، سرگشتگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چرخیدن
تصویر چرخیدن
Revolve, Swirl, Turn, Veer, Whirl
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از چرت زدن
تصویر چرت زدن
Dozing, Doze
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از چغل زن
تصویر چغل زن
Gossiper
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از چرت زدن
تصویر چرت زدن
drzemać, drzemiący
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از چرت زدن
تصویر چرت زدن
sonnecchiare, assopito
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از چرت زدن
تصویر چرت زدن
cochilar, cochilando
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از چرخیدن
تصویر چرخیدن
girar, rodopiar, virar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از چرت زدن
تصویر چرت زدن
打瞌睡 , 打瞌睡的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از چرخیدن
تصویر چرخیدن
旋转 , 漩涡 , 转 , 转向
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از چرخیدن
تصویر چرخیدن
обертатися , обертатись , повертати , звертати , кружити
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از چرخیدن
تصویر چرخیدن
obracać się, wirować, obracać, skręcać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از چرت زدن
تصویر چرت زدن
дрімати , дрімаючий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از چرخیدن
تصویر چرخیدن
sich drehen, wirbeln, drehen, abbiegen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از چرت زدن
تصویر چرت زدن
dösen, dösend
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از چرخیدن
تصویر چرخیدن
вращаться , вихриться , поворачивать , свернуть , вертеться
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از چرت زدن
تصویر چرت زدن
дремать , дремлющий
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از چرخیدن
تصویر چرخیدن
ruotare, vorticare, girare, virare, vortice
دیکشنری فارسی به ایتالیایی